عینک افتابی زنانه
0تماس با فروشنده
کوکالا یک فروشگاه اینترنتی نیست. ما جستجوی محصولات در فروشگاههای اینستاگرامی را برای شما راحتتر کردیم. برای اطلاعات بیشتر بخش قوانین و مقررات کوکالا را مطالعه کنید.
- ویژگی کالا
- تجربه خریداران
رنگ:
سفید
مشکی
ویژگیها:
افتابی
0
.
تو لیست تلگرام چشمم افتاد به اسم مریمسیما. یه جوری سیو کرده بودم که از بین این همه اسم مریم، بدونم، مریم دخترخالهی سیماست.
یه لحظه گیج شدم، یعنی من شمارهی مریم رو دارم؟! سالهای زیادیه که تلگرام نمیام و اصلا ازش خبر ندارم!
با یکم تردید عکس رو باز کردم، چهره اصلا چهرهی بیستودو سال پیش نبود، مریم خیلی لاغر بود و چشموابرو و موهای بلند مشکی داشت، عکس ولی خانوم چهلوچند سالهای رو نشون میداد که صورت و بدن پُری داشت و موهای روشن باعینک افتابی، معلوم بود ایران نیست.
مریم دخترخالهی سیما دوست دوم دبیرستان من بود، دو،سه سال از ما بزرگتر بود و سیما خیلی دوسش داشت. برخلاف سیما که عاشقپیشه بود و دلش همش یهجا گیر بود و یه روحیهی حساسورنجوری داشت، مریم فقط فکر درس بود و کنکور، دانشگاه علموصنعت یه رشتهیمهندسی قبول شد و بعدش رفت آمریکا برای ادامه تحصیل.
همونجا با یه پسر ایرانی ازدواج کرد و از زندگیش راضی بود.
سیما یه دورهی طولانی عاشق مهران پسر همسایه روبهروییشون بود،
یه پسر خوشتیپ که چند سال بزرگتر بود و شرایطش همهجوره برای داشتن دخترای زیاد دوربرش فراهم بود، توجه خاصی به سیما نمیکرد، سیما هر روز صبح میومد مدرسه، و ساعتها طول میکشید که برشگردونیم به حالت نسبتا نرمال. سیما، یه دختر قد متوسط چهلکیلویی، که صورت شیرین و خاصی داشت، یکم شبیه کرهایها بود، چشم و ابروی اون فرمی و پوست به همون اندازه سالم و سفید و درخشان.
بعد دو سال که از مهران ناامید شد، با یه پسر آشنا شد به اسم فریاد.
دوستیشون خیلی کوتاه بود و تو سن بیست سالگی رفتن برای ازدواج!
خانوادهی سیما برعکس ظاهر نسبتا مدرنشون سنتی بودن، با ازدواج به این زودی مخالف نبودن ولی با فریاد چرا.
خلاصه با تهدید به خودکشی و قهر و این داستانا موافقت کردن. سیما از اونجایی که فکر میکرد همه به داشتن همچین شوهری حسادت میکنن، ارتباطش رو با دوستاش قطع کرد. سیمکارتهای اعتباری اومد و کسی از سیما خبری نداشت!
مامانش اینام چند سال بعد از اون محل رفتن و هیچ شمارهای نداشتیم. تا اینکه بعد از پنج، شش سال سیما زنگ زد، قرار گذاشتیم اومد کارگاه پیشم.
داغون بود!
با فریاد هم زندگی خوبی نداشت و حال بدش نه تنها از نظر زندگی متاهلی از نظر شخصیتیم فاجعه بود. بارها خودکشی کرده بود که ناموفق بودن. دمدمای جدا شدنشون، گفت من اینجا پیشت بمونم؟ گفتم آره. بعد سالها پیداش شده بود و دوسش داشتم، همیشه همو دوست داشتیم. حدود دو ماه پیش من بود و اون حال بدش هی داشت به منم منتقل میشد، تا اینکه دیدم نمیتونم.
بقیه کامنت
کمتر...
کالاهای مشابه
مشاهده همهآخرین کالاهای سبک روتکو
مشاهده همه