بلوز و شومیز زنانه

داستانی که تو کپشن نوشتم رو خوندی؟؟؟؟ ♦️ببین چه شومیز مانتویی کاربردی و جذذذابی ‌واست آوردم ؟؟؟زیبا و خوش پوش ♦️فری سایزه، مناسب ۳۸ تا ۴۸ ♦️قد جلو : ۷۰ ♦️قد پشت: ۷۳ ♦️دورسینه شومیز: ۱۲۶ ♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ #تونیک #شومیز #شومیزمانتویی #تونیک_جدید #تونیک_جلودکمه ♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ یادمه اونوقتا یه همسایه داشتیم به اسم حليمه خانوم ، خیلی بانمک حرف می‌زد....وسط بازی کردن هامون یه گوشم به دردودل هاش با مامانم بود، بنده خدا تو بچگی مادرشو از دست داده بود و زیر دست زن بابا بزرگ شده بود، واسه فرار از آزار زن بابا تو سن خیلی پایین ازدواج کرده بود و عاشق این بود که یه دختر داشته باشه که طعم مادرو دختری رو که از بچگی آرزوشو داشت بچشه. واسه همین بعد از ازدواج هیچ سالی رو بدون بارداری طی نکرده بود و نتیجه خونواده ش بعد از ۷ سال ، هفت پسر قد و نیم قد بود. اونوقتا که میومد خونه مون، از بی محبتی های شوهرش(علی سماک) میگفت و همه امیدش به این بود که عروس بیاره و عروس بشه دختر نداشته ش.....سالها گذشت ، علی سماک سکته کرد و رفت اون دنیا، پسرهای حليمه خانوم زن گرفتن ....یه روز صدای دردودلش رو با مامانم شنیدم که می‌گفت پسرم فلان شب شام مهمون داشت ، منم سرزده رفته بودم خونه شون ، بهش میگن ما به اندازه مهمونای خودمون شام داریم و .....این بنده خدا هم با چشم گریون برگشته بود خونه ش....سالها بعد تو سن ۵۰ سالگی از تنهایی و بی کسی تصمیم گرفت صیغه پیرمردی بشه ...البته در این مرحله رگ غیرت هفت پسر بشدت متورم میشه....یادمه مامانم داشت بهش میگفت اخه چرا همچین کاری کردی میگفت آرزوی اینکه با پسرم یا شوهرم برم کبابی به دلم مونده بود ولی بالاخره با این پیرمرد رفتم ...چقدر لذت بخش بود واسش.....خیلی از آدمها انتظار خیلی زیادی از زندگی ندارن در حد یه توجه کوچک از همراه زندگیش یه خوشامدگویی به مادری که سرزده اومده خونه مون، یه شام ساده تو یه کبابی درجه ۳و.....اینها که رو هم تلنبار بشه میشه یه حرکت نامعقول از یه آدم معقول که انتظارشو نداشتیم .....